موضوع بحث، تاريخ پيدايش وهابيت و برخورد جامعه اهل سنت با اين پديده است.
يكي از نكاتي كه در رابطه با هر يك از فِرَق اسلامي بايد مورد بحث و بررسي دقيق قرار بگيرد، تاريخ و انگيزه پيدايش آن فرقه است.
طبق روايت نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) كه فرمودند:
تفترق أمتي علي ثلاث و سبعين فرقة، كلها في النار إلا فرقة واحدة.
أمت من به 73 فرقه متفرق خواهند شد و جز يك فرقه، تمام آن فِرَق، اهل آتش هستند.
ميزان الاعتدال للذهبي، ج2، ص430ـ لسان الميزان لإبن حجر، ج3، ص291 ـ تفسير الرازي، ج1، ص3 ـ تفسير ابن كثير، ج2، ص482 ـ الكامل لعبد الله بن عدي، ج6، ص166
ظاهر قضيه اين است كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) آينده را ميديد و با علوم برگرفته از وحي، جامعه اسلامي را اينچنين ترسيم ميكند. نكته جالب اينجاست كه فِرَق اسلامي مختلف، هر يك مدعي هستند كه آنان فرقه ناجيه هستند و ديگر فِرَق، باطل هستند. اشاعره ميگويند ما به حق هستيم و معتزله و ماتريديه و اباضيه و ساير فِرَق، همه بر باطل هستند. معتزله ميگويند كه ما به حق هستيم و ديگر فِرَق، باطل هستند.
در ميان فِرَق فقهي، همچنين ادعايي نبوده است. چون گرايشهاي فقهي ـ مانند حنفي و حنبلي و مالكي و شافعي و غيره ـ ، در محدوده مسائل اعتقادي، اظهار نظري ندارند و هر يك از اين منتسبين به فِرَق فقهي، از پايگاه انتسابشان به فرقه كلامي سخن ميگويند. يعني الان در داخل كشور جمهوري اسلامي، در شرق كشور، از نظر فقهي، أكثريت با أحناف است، ولي در گرايش كلامي، ماتريدي هستند. در غرب كشور، از نظر فقهي، شافعي هستند، ولي در گرايش كلامي، عمدتا أشعري هستند. حتي صوفيهايي كه در ميان اهل سنت داخل كشور داريم، در شرق كشور، فرقه نقشبنديه حضور فعالي دارد و درغرب كشور، قادريه. لذا، شناختن اين گرايشهاي كلامي و فقهي و رشتههاي تصوّف، براي ما كه ميخواهيم در رابطه با فِرَق بحث كنيم، از ضروريات است.
آنچه كه ضرورت دارد روي آن تحقيق عميق بكنيم، پيدايش فرقههاي اسلامي و تاريخ پيدايش آنهاست.
در رابطه با وهابيت، عزيزان مستحضر هستند كه امروز كشور عربستان سعودي، فعلا مهد تبليغ فرقه وهابيت است. يعني تمام وهابيان سراسر جهان، خود را منتسب به وهابيت عربستان سعودي و الهام گيرنده از تبليغات و مروّج مباني اعتقادي و فكري آنها هستند و وهابيت امروز هم عمدتا منتسب به محمد بن عبد الوهاب هستند. اشتهارشان به وهابيت، به خاطر همان انتساب به محمد بن عبد الوهاب است.
محمد بن عبد الوهاب ـ متوفاي 1205 يا 1204 هجري ـ عمده تفكراتش را در سال 1150 و اندي آغاز كرد و اولين حكومت سياسياش را در سال 1157 هجري در منطقه نجد در حومه رياض پايهريزي كرد و پيمان نظامي و فرهنگي با محمد سعود ـ جدّ اعلاي ملك فهد و ملك عبدالله ـ بست و به كمك مستشاران نظامي بريتانيا، اين فرقه و تفكر وهابيت را گسترش داد. اين كشت و كشتار و حملههايي كه به كشورهاي همسايه داشتند، دولت عثماني را عصباني كرد و نامه شديد اللحني به كشور مصر نوشت و لشكر مفصلي وارد عربستان سعودي كرد و در سال 1234 هجري، پرونده دولت وهابيت بسته شد و سرانشان اعدام شدند و عدهاي هم زندگي مخفيانهاي داشتند و به كشورهاي همسايه پناهنده شدند و يكي از آنها عبد العزيز ـ پدر ملك فهد ـ بود كه از كويت قيام كرد و با 20 سال مبارزه، در سال 1341 و 1342، دولت عربستان سعودي را دوباره تشكيل داد. الان هم آل سعود، به او منتسب هستند. اين وضع كنوني وهابيت است.
اما تاريخ وهابيت را نميشود به يكي دو قرن قبل بسنده كرد و يا ريشه وهابيت را نميشود در مباني فكري محمد بن عبد الوهاب جستجو كرد. بلكه بايد مقداري تاريخ را ورق بزنيم و به عقب برگرديم. ميبينيم كه محمد بن عبد الوهاب اگر در مسائل سياسي و كشتار مسلمانان با محمد بن سعود و با جاسوسان انگلستان همدست بود، ولي از نظري مباني فكري و اعتقادي، مروّج تفكرات ابنتيميه ـ متوفاي 728 هجري، اهل حرّان از اطراف دمشق سوريه ـ بود. تاريخ ابنتيميه را كه مطالعه ميكنيم، باز ميبينيم كه ابنتيميه، مبتكر اين تفكر باطل ضد قرآني و ضد اسلامي نبوده است و براي اولين بار در جامعه اسلامي، اين مباني فكري را ارائه نداد. گرچه خيلي از دانشمندان و اساتيد ما، بر اين باور هستند كه مؤسس اوليه و بنيانگذار فكري وهابيت، ابنتيميه بوده است، ولي بنده عقيدهام كاملا بر خلاف اين بزرگواران است.
اگر تاريخ را خوب مطالعه كنيم، ميبينيم كه ابنتيميه نبود كه براي اولين بار اين تفكر را مثل حرمت زيارت قبور و حرمت زيارت قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) و حرمت توسل و شفاعت و بناء قبور و ...، مطرح كرد. از شخصيتهاي علمي حنابله، شايد دو سه قرن قبل از ابنتيميه، همين تفكر را داشتند. مثلا شما تاريخ ابن بُطّه ـ از علماي بزرگ حنبلي و متوفاي 387 هجري ـ را ببينيد، همين مباحث را مطرح كرده است؛ حتي سفر براي زيارت قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) را سفر معصيت شمرده است و طبق نظر ايشان، نماز در اين سفر، تمام است نه قصر، چون سفر معصيت است. باز هم اگر تاريخ را ورق بزنيم، ميبينيم كه قبل از ابن بُطّه، حسن بن علي بربهاري ـ از شخصيتهاي حنبلي و متوفاي 329 هجري ـ ، اين مسئله را قبل از ابنتيميه و محمد بن عبد الوهاب و ابن بُطّه مطرح كرده است. حتي اين وقاحت را پيش برده و ميگويد:
نه تنها هر گونه مراسم عزاداري براي اهل بيت (عليهم السلام) حرام است، بلكه كساني كه اقامه ماتم براي اهل بيت (عليهم السلام) ميكنند و نوحهسرائي ميكنند، قتلشان واجب است.
پس قضيه پيدايش وهابيت و اين تفكر ضد اهل بيت (عليهم السلام)، مربوط به ابنتيميه نيست. اگر بخواهيم بسنده كنيم و در همانجا مسئله را محور قرار بدهيم، ظاهرا با حقائق تاريخي تطبيق نميكند.
باز هم مقداري تاريخ را ورق ميزنيم و به عقب برميگرديم و ميبينيم كه قبل از بربهاري، حجاج بن يوسف ثقفي ـ متوفاي 95 هجري و بزرگ جنايتكار تاريخ اسلام ـ است. بطوريكه عمر بن عبد العزيز ميگويد:
اگر فرداي قيامت، تمام ملتها و أمتها، جنايتكارترين فردشان را در يك كفّه قرار بدهند و ما هم حجاج را در يك كفّه ديگر، كفّه ما سنگينتر خواهد شد.
اين تفكري كه وهابيت امروز دارند، همين تفكر را با يك محدوده كوچك، ايشان در همان قرن اول و دوم هجري مطرح ميكند. وقتي به مدينه منوره ميآيد و ميبيند كه عدهاي از مسلمانانِ شيفته نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، در اطراف قبر مطهر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) همانند پروانه دور شمع ميچرخند و به قبر مطهر آن نازنينْ وجود و أشرف كائنات، ابراز علاقه و اظهار عشق ميكنند، با صداي بلند ميگويد:
تبا لهم! إنما يطوفون بأعواد و رمة بالية!
به عبارت سادهتر: خاك بر سر اين مردم كه اطراف استخوانهاي پوسيده طواف ميكنند.
اين تعبير خيلي وقيحي است. شايد الان ما با توجه به اين قضايايي كه از وهابيت شنيدهايم، برايمان خيلي شگفتانگيز نباشد. اما هنوز يك قرن از حيات نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) نگذشته است و هنوز صداي نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) در مسجد النبي طنينافكن است و يك فرد وقيحي اين را ميگويد، خيلي ثقيل است و تصوّرش براي انسان سخت است. ميگويد:
هلا طافوا بقصر أمير المؤمنين عبد الملك؟!
اگر دنبال طواف هستند، چرا اطراف قصر عبد الملك طواف نميكنند؟!
شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج15، ص242
اين همان تفكري است كه اگر كنار قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) مشرف شويد، ميبينيد كه براي وهابيت، حضور مسلمانان در كنار قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) و اظهار عشق و علاقهشان قابل تحمل نيست و كسي ـ از شيعه، سني، حنفي، مالكي و حتي حنبلي ـ جرأت نميكند از ترس وهابيت، دست به طرف ضريح مطهر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) دراز كند. اينها عشق دارند كه در كنار قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، با تمام وجود، علاقه و محبت و ارادت خود را نسبت به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) ابراز كنند. ولي به مجرد اين كه دست دراز كنند، با شلاقهاي آنچناني عوامل وهابيت مواجه هستند. اين همان تفكر ديروز حجاج است.
باز مقداري تاريخ را ورق بزنيد. ميبينيد كه مروان بن حكم ـ متوفاي 61 هجري ـ وقتي ميبيند مردم روي قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) افتادهاند و روي همان خاكها، اظهار عشق و ارادت ميكنند، برايش قابل تحمل نيست و گردن يكي از آنها را ميگيرد و محكم فشار ميدهد و ميگويد:
أ تعلم ما تصنع؟ ... فإذن هو ابو ايوب الأنصاري.
آيا ميداني چه ميكني؟ او ابو ايوب انصاري بود و به مروان نگاه ميكند و ميگويد از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: اگر افراد صالح و شايسته در مسند امور قرار گرفتند، غصه ندارد؛ غصه، روزي است كه افراد نا صالحي در مسند امور اسلامي قرار بگيرند.
يعني ما بايد براي اسلام گريه كنيم كه همچنين توئي و آدمهاي نالايقي در رأس امور جامعه اسلامي قرار گرفتهاند.
شما بيائيد همين يك تكه از تاريخ را كه براي ما مانده با وهابيت امروز مقايسه كنيد.
باز هم اگر تاريخ را ورق بزنيد و به عقب برگرديد، ميبينيد كه مبتكر اين تفكر باطل، نه حجاج است و نه مروان. ميبينيد كه همين تفكر ضد اهل بيت (عليهم السلام)، از زبان يزيد ـ جرثومه فساد و مايه ننگ اسلام ـ در ميآيد و وقتي چشم نحسش به سر امام حسين (عليه السلام) ميافتد، ميگويد:
ليت أشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
فأهلوا واستهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تسل
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل
ايكاش اجداد من كه در بدر و احد كشته شدند، بودند و ميگفتند كه دستت درد نكند اي يزيد، خوب انتقام ما را گرفتي.
تاريخ الطبري، ج8، ص188
اگر بخواهيم تفكر وهابيت را در يك جمله خلاصه كنيم، حذف اهل بيت (عليهم السلام) از فرهنگ اسلامي است. اگر شما تمام عقائد وهابيت را از الف تا آخر مطالعه كنيد و به شما بگويند كه تفكر وهابيت را در يك جمله خلاصه كن، حذف اهل بيت (عليهم السلام) از فرهنگ اسلامي است. اگر كتاب منهاج السنة ابنتيميه را تا آخر مطالعه كنيد، نتيجه مطالعات شما اين خواهد شد. اين هم برميگردد به همان كاري كه دودمان بنياميه و شجره ملعونه در قرآن انجام دادند.
تكههايي در تاريخ و زواياي آن، پنهان و مخفي مانده است و ما مكلّف هستيم اين تاريخ پنهان را بررسي كنيم و براي مردم بازگو كنيم. مردم، امروز شيفته اين مطالب هستند و دلباخته اين گمشده در زواياي تاريخ هستند.
زماني در شب 13 رجب در كنار بيت الله الحرام بودم و الحق، خدا ميداند كه آن شب براي من شيرينتر و لذيذتر بود. مخصوصا كه ايرانيها را ميديدم كه در دستشان شيريني و انواع شكلات بود و ميان مردم تقسيم ميكردند و از نماز مغرب و عشاء تا طلوع فجر، ايرانيها شادي ميكردند. جمعيتي هم در كنار ركن يماني، روبروي آن شكاف ايستاده بودند و قطرات اشكي بود كه ميريختند. نه مداح ميخواست و نه روضهخوان و نه گويندهاي. من هم در كنار همان ركن، در حال خودم بودم. يكي از اين آمرين بالمعروف، دستش را روي شانه من گذاشت و گفت:
ما هذا الخرافات التي تعتقدوا الإيرانيون بأن عليا ولد في جوف الكعبة؟
اين خرافات چيست كه ايرانيها ميگويند علي در داخل كعبه به دنيا آمده است؟
گفتم: خرافه است؟ گفت: بله خرافه است. گفتم: حاكم نيشابوري از علماي بزرگتان را ميشناسي؟ گفت: بله، از أجلّاي بزرگان ماست. گفتم: كتاب مستدرك الصحيحين او را قبول داري؟ گفت: بله. گفتم: ايشان در جلد3، صفحه 483اين تعبير را دارد:
فقد تواترت الاخبار أن فاطمة بنت أسد ولدت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب كرم الله وجهه في جوف الكعبة.
اهل سنت، خبر متواتر را مانند آيه قرآن ميدانند و ميگويند اگر كسي منكر خبر متواتر باشد، مانند اين است كه منكر آيه قرآن است.
آيا مدركي بهتر از اين ميخواهي؟ چند موارد ديگر را هم گفتم و جا خورد. گفت: ميشود برويم در گوشهاي با هم صحبت كنيم؟ گفتم: چشم. رفتيم همان روبروي حجر اسماعيل (عليه السلام) نشستيم و 10، 12 نفر از اين دانشجوياني كه عضو لَجْنه امر به معروف هستند، آمدند و سوالاتي را داشتند كه شما قائل به تحريف قرآن هستيد و به صحابه فحش ميدهيد و به عايشه جسارت ميكنيد و من جواب دادم و تلاش كردم كه مستند با جلد و صفحه برايشان بگويم. تقريبا از ساعت 10:30 شب تا 03:30 نيمه شب، جلسه ما ادامه داشت. من گفتم: رفقا، من خسته شدهام و واقعا شانههايم درد ميكند. اگر اجازه بدهيد، فردا شب، بحثمان را ادامه بدهيم. خداحافظي كردم و رفتم و فردا شب در طواف بودم و ديدم يكي از اينها آمد و مرا پيدا كرد و گفت: فلاني! ديشب كه آن روايت را از مستدرك الصحيحين گفتي، ما رفتيم و گشتيم و پيدا نكرديم. شايد چاپي كه شما نقل كرديد، با چاپي كه ما در كتابخانه داريم، فرق دارد؟ گفتم: مستدرك ما 4 جلدي است و چاپ بيروت و با تحقيق دكتر مرعشلي. گفت: نه، چاپ ما 3 جلدي است. به او گفتم: برادر عزيز! ميشود از شما يك تقاضا بكنم. گفت: بفرما. گفتم: هتلي كه ما سكونت داريم، شايد بيشتر از دو دقيقه تا اينجا فاصله نداشته باشد، برويم آنجا و من كامپيوتر دارم و برنامه نرمافزاري را از مكه خريدهام و بياورم و نشان بدهم. شايد من اشتباه كردهام، شما ما را راهنمائي كنيد.
ـ كشاندن اينها در قضايا، فوت و فنّي ميخواهد ـ
آمد و حدود دو ساعت و خُردهاي با ايشان صحبت كرديم. آخرين جملهاي كه ايشان به من گفت، اين بود: فلاني! من تأسف ميخورم كه اين همه آثار در تاريخ هست، ولي ما بيخبر مانديم. خدا ميداند اين جمله ايشان، به قدري براي من لذتبخش و شيرين بود كه تمام سختي آن سفر را از بدن من بيرون كرد.
لذا، دوستان، همان تعبير آقا امام رضا (عليه السلام) را زمزمه ميكنيم:
فإن الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتبعونا.
عيون أخبار الرضا (ع) للشيخ الصدوق، ج2، ص275 ـ معاني الأخبار للشيخ الصدوق، ص180
تكههايي در گوشههاي تاريخ است كه با آن تلاش مذبوحانهاي كه كردند تا مخفي نگهدارند و نگذارند اين قضايا در تاريخ ثبت شود، ولي از كرامات و معجزه اهل بيت (عليهم السلام) است كه مانده است. از جمله اينها، اين قضيه است كه وقتي خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) به مدينه ميرسد، حاكم مدينه، عمرو بن عاص است و نامه را در بالاي منبر كه ميخواند، نميتواند خودش را از خوشحالي كنترل كند و بياختيار، نامه را به طرف قبر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) پرت ميكند و ميگويد:
يا محمد! يوم بيوم بدر.
شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج4، ص72
ببينيد! خيلي درد است! خب! صحابه و مهاجرين و انصار نشستهاند. هنوز بيش از 50 سال از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نگذشته است. آنهايي كه 30 ساله بودند، 80 ساله شده و آنهايي كه 20 ساله بودند، 70 ساله شدهاند.
همه اعتراض كردند: آقاي امير، اين چه حرفي است كه ميزني؟! گفت: معذرت ميخواهم، حواصم پرت شد.
نه، حواصت پرت نشد. آنچه كه در نهان داشتي، ناخودآگاه ابراز كردي. اگر مقداري ديگر، ورقهاي تاريخ را ورق بزنيم و به دوران معاويه نگاهي بكنيم، ميبينيم همان مطالبي كه امروز از زبان وهابيت ميشنويم، عبارت ديگر و پيشرفته و متطوّر همان كلمات معاويه است كه وقتي با مغيرة بن شعبه بحث ميكند، ميگويد:
خليفه اول آمد و رفت و جز نامي از او نماند. خليفه سوم مظلومانه كشته شد و رفت. ولي هر روز ميبينم كه در كنار نام خدا، نام پيامبر بالاي مأذنهها برده ميشود:
لا والله إلا دفنا دفنا.
مادامي كه نام پيامبر را دفن نكنم، آرام نمينشينم.
موفقيات زبيربن بكار، ص576 ـ مروج الذهب مسعودي، ج3، ص454
اين نكاتي است كه در تاريخ براي ما ثبت شده و مانده است. اينها در تاريخ مانده است.
وقتي صداي مؤذن را ميشنود، ميگويد:
لله أبوك يا ابن عبد الله لقد كنت عالي الهمة، ما رضيت لنفسك الا ان يقرن اسمك باسم رب العالمين.
عجب آدم بلند همتي بودي پسر عبد الله ـ پيامبر ـ و به كمتر از اين قناعت نكردي و راضي نشدي جز اين كه اسمت در كنار نام خدا بيايد.
شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج10، ص101
اين نشان ميدهد كه قضيه حذف اهل بيت (عليهم السلام) از قاموس و فرهنگ اسلام، توسط محمد بن عبد الوهاب و ابنتيميه و ابن بُطّه و بربهاري و حجاج نيست، بلكه برميگردد به همان دهههاي نخستين صدر اسلام.
آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) تعبيري دارد و ميفرمايد:
و الله! لود معاوية، أنه ما بقي من بني هاشم نافخ ضرمة.
قسم به خدا! معاويه ميخواهد از هيچ خانه بنيهاشم، دود برنخيزد.
شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج5، ص22
تمام كتابهاي لغت اهل سنت هم آوردهاند؛ مانند غريب الحديث ابن قتيبه، ج1، ص367 ميگويد:
اين كنايه از اين است كه هيچ اثري از اين دودمان نماند.
النهاية في غريب الحديث لإبن الأثير، ج3، ص86 ـ لسان العرب لإبن منظور، ج12، ص355
مسئله اين است كه توطئه حذف اهل بيت (عليهم السلام) از فرهنگ اسلام، در همان صدر اسلام توسط دودمان بنيأميه و شجره ملعونه در قرآن پايهريزي شده است و امروز در عصر اطلاعات، وهابيت مجري همان طرح دودمان بنيأميه هستند مبني بر حذف اهل بيت (عليهم السلام) از فرهنگ اسلام.
اگر دوستان عنايت كنند، من ميخواهم در اينجا مسئله را فراتر از اين ببرم. مسئله حذف اهل بيت (عليهم السلام) از قاموس و فرهنگ اسلامي، شايد هدف نهايي اينها نبوده است، بلكه اينها ميخواستند از طريق حذف اهل بيت (عليهم السلام) از فرهنگ اسلام، خود اسلام را زير سوال ببرند و خود نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) را از جامعه حذف كنند و براي اين هم شاهد دارم.
اينها ديدند كه علنا نميتوانند با نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) مبارزه كنند و به مردم بگويند كه نام پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) را نبريد و او و قرآن را كنار بگذاريد. آمدند ديدند كه اهل بيت (عليهم السلام)، نماد راستين و واقعي اسلام و بازگو كننده فرهنگ نبي مكرم حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) هستند، لذا آمدند با اهل بيت (عليهم السلام) مبارزه كردند و خواستند اهل بيت (عليهم السلام) را از جامعه حذف كنند و به تبع آن، نام نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) از جامعه حذف شود. آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) به صراحت بيان ميكند و إبن أبي الحديد در شرح نهج البلاغة، جلد20، صفحه298 صراحت دارد:
أللهم إني استعديك على قريش، فإنهم أضمروا لرسولك صلى الله عليه و آله ضروبا من الشر و الغدر، فعجزوا عنها و حلت بينهم و بينها، فكانت الوجبة بي و الدائرة على، أللهم احفظ حسنا و حسينا.
خدايا! مرا در برابر قريش، ياري فرما. اينها توطئه نابودي نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) را در سر ميپروراندند و نتوانستند آن را درباره نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) پياده كنند، خدايا! تو بين توطئه قريش و نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) حائل شدي. انتقام پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) را از منِ علي گرفتند و تمام آنچه را كه ميخواستند روي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) پياده كنند، روي من پياده كردند. (اميرالمؤمنين (عليه السلام) دستش را بلند ميكند و ميگويد:) خدايا! حسنين مرا از دست قريش محافظت فرما.
همچنين در عبارت ديگري ميفرمايد:
ما لي و لقريش؟ إنما وترتهم بأمر الله و أمر رسوله، أفهذا جزاء من أطاع الله؟
قريش از جان منِ علي چه ميخواند؟ اگر سران آنها را به خاك مذلّت افكندهام و بزرگانشان را در بدر و أحد و حنين كشتم، به امر خدا و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بوده است. آيا اين نتيجه اطاعت از خدا و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) است؟
شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج20، ص328
اينها در زواياي تاريخ مانده است و با زبان بيزباني داد ميزند كه مسئله چيست.
بنا بر اين كه اعترافات مستر همفر صحيح باشد، جاسوس انگليسي، چند پيشنهاد به او ميكند و دو تا از اين پيشنهادها، خيلي جالب و شنيدني است دوستان. به محمد بن عبد الوهاب ـ موسس وهابيت ـ ميگويد:
شما، بعضي از آيات قرآن را حذف كن و برخي آيات ديگر را هم بر آن بيفزا و مردم را از رفتن به زيارت بيت الله الحرام منع كن و تلاش كن خانه خدا را ويران و نابود كني.
اين دو، جزء 12 پيشنهادي است كه ميكند و 10 پيشنهاد را ميپذيرد و نسبت به اين دو، به جاسوس انگليسي ميگويد كه شدني نيست و جامعه قبول نميكند. اگر من بخواهم چيزي از قرآن را كم كنم يا اضافه كنم، جامعه قبول نميكند. نميگويد خلاف شرع است و چيزي نيست كه خلاف اسلام و عقيده من است، ميگويد كه جامعه نميپذيرد. همچنين نابودي بيت الله الحرام، امروز در جامعه، پياده شدني نيست. شما اين را مقايسه كنيد با همان طرحي كه در صدر اسلام براي مبارزه با اسلام و حذف اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از فرهنگ اسلامي بوده است. هيچ فرقي نيست و در حقيقت دو روي يك سكه هستند. يعني آمدند همان تفكر صدر اسلام و همان مبارزات 21 ساله قريش عليه اسلام و نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) را با غالبي جديد و عوام پسند و مدرنيته كردن، به خورد مردم ميدهند.
شيخ عبد الله بن جبرين، جزء مفتيان و شخصيت شماره دو عربستان سعودي است و عبد الرحمان برّاج كه از شخصيتهاي برجسته عربستان سعودي است، اينها فتاواي متعددي عليه شيعه و اهل بيت (عليهم السلام) دادهاند. از جمله فتاوا اين است كه ميگويند:
رفتن به حرم امامان، نوعي بتپرستي است و حرم امامان شيعه در امروز، نماد واقعي بت لات و عُزّا است. همانطوري كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) با بتپرستي و اين بتها مبارزه كرد، امروز هم بايد ما مسلمانان ـ وهابيت ـ براي نابودي مظاهر شرك و بتپرستي قيام كنند.
لذا، بعد از تخريب حرم مطهر عسكريين (عليهما السلام) اينها به همديگر تبريك گفتند و الان هم اين تبريكها در سايتهاي اينترنتيشان هست. حتي بعد از تخريب دوم حرمين عسكريين (عليهما السلام) اطلاعيه دادند بر اين كه بايد حرم اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و حضرت عباس (عليه السلام) و حضرت حضرت زينب (سلام الله عليها) ويران شوند. اينهمه سر و صدا ايجاد كردند و مراجع عظام تقليد وارد ميدان شدند و حتي خود دولت جمهوري اسلامي ايران اطلاعيه داد و وزير محترم اطلاعات به عربستان سعودي رفت و با اينها مذاكره كرد كه اين فتاوا چيست كه شما صادر ميكنيد؟ از آن طرف، مدعي دوستي و رابطه دوستانه هستيد و از اين طرف هم با مقدسات شيعه، اينطور مبارزه ميكنيد؟!
كار اينها را شما بگذاريد كنار كار متوكل عباسي و يزيد بن معاويه و معاويه و حجاج بن يوسف ثقفي و مروان بن حكم و ببينيد چه تفاوتي دارد؟ عين همان مسائل است. آنها در جامعه آنروزي، مطالب را به آن شكل ابراز كردند و اينها هم امروز به اين شكل ابراز ميكنند.
غرض اين بود كه من خواستم براي عزيزان و سرورانم شمّهاي از تاريخ پيدايش وهابيت را با اين زبان بيان كنم. شايد مقاله و مطلب زياد خوانده باشيد، ولي به اين تحليل كه ما بياييم حقيقتي از تاريخ پنهان را با زبان ساده بيان كنيم و يك نگاه عميق و واقعي به تاريخ وهابيت بكنيم، شايد كم شنيده باشيد. اگر ميخواهيم تاريخ وهابيت را خوب بررسي كنيم، بايد از اين زاويه جلو برويم و در اين محور، نه يك جلسه، ميشود دهها و صدها جلسه صحبت كرد و دهها كتاب تأليف كرد كه ما بياييم دانه دانه، مباني فكري و اعتقادي وهابيت را تطبيق كنيم با آنچه كه دودمان قريش و بنيأميه در صدر اسلام انجام دادند. يعني در حقيقت، همان خطي است كه در صدر اسلام توسط قريش انجام گرفت و امروز هم وهابيت در امتدادش با اين وضعيتي كه در جامعه اسلامي مطرح ميكنند، بيان ميكنند و جز اين، چيز ديگري نيست.
ابن بخش اول عرض من بود. البته من اين را با مقداري مفصلتر در كتاب وهابيت از منظر عقل و شرع آوردهام و روي سايت هم گذاشتهايم.
نكته بعدي كه عزيزان بايد خوب دقت كنند و خيلي ميتوانيم از اين بحث، كاربردي استفاده كنيم، عكسالعمل اهل سنت در برابر اين تفكر وهابيت بوده است. ما بارها به دوستان توصيه ميكنيم كه در نقد تفكر وهابيت، سراغ كتابهاي شيعه نرويد. بزرگان شيعه را در تيررس وهابيت قرار ندهيد، چون نيازي نداريم و فائدهاي هم ندارد.
بزرگان اهل سنت و شخصيتهاي برجسته اينها و استوانههاي علمي اينها مانند سُبْكي و ذهبي و ابن حجر، در برابر تفكر وهابيت، خوب ايستادهاند و شجاعانه وارد ميدان شدهاند. ابن حجر عسقلاني ـ متوفاي 852 هجري كه يك شخصيت بينظير جهان اهل سنت است و ميگويند حافظ علي الإطلاق، انصراف به او دارد ـ در كتاب الدرر الكامنة، جلد1، صفحه 154 و 155 در شرح حال ابنتيميه، با صراحت ميگويد:
جامعه اسلامي ـ يعني جامعه اهل سنت ـ نسبت به ابنتيميه، سه نظريه دارند:
1. معتقدند كه ابنتيميه، مشبّهه بود.
اهل سنت، مشبّهه را كافر ميدانند. يعني كسي كه خدا را به مخلوق تشبيه كند. ابنتيميه صراحت دارد كه خداي عالم، داراي دست و پا و چشم و صورت است. مانند ابو يعلي كه گفته بود خداي عالم همه چيز دارد و فقط دو چيز ندارد: ريش و عورت. در اين فصل سوم كتاب ما (وهابيت از منظر عقل و شرع) تفكر وهابيت را نسبت به خدا آوردهام كه اينها چه تصوّري از توحيد دارند. اينهايي كه ما را متهم به شرك ميكنند، خودشان در مسائل توحيدي، مطالبي دارند كه بزرگان اهل سنت، حتي احمد بن حنبلي كه خود را منتسب به او ميدانند، اين نوع تفكر و انديشه ـ تشبيه خداوند به مخلوقات و بشر ـ را كفر ميداند. ابنتيميه از بالاي منبر در مسجد دمشق پايين ميآيد و ميگويد:
اي مردم! خداي عالم هر شب قبل از طلوع فجر، همانطوري كه من از پلههاي منبر پايين ميآيم، از عرش به آسمان دنيا ميآيد و در ميان خلائق داد ميزند:
أيها الناس! هل من مستغفر أغفر له؟ هل من داع فأستجيب له؟
... آيا حاجتمند و گرفتاري هست كه گرفتارياش را برطرف كنم؟
بعد از طلوع فجر هم به جاي اولش برميگردد.
اين روايت در صحيح بخاري و صحيح مسلم هم هست.
صحيح البخاري، ج2، ص47 ـ صحيح مسلم، ج2، ص176
يكي از دوستان، يك فيلمي را براي من آورد و خيلي جالب بود. يكي از علماي بزرگ اهل سنت بود كه ميگفت:
همين يك روايت، باعث شد كه من از اهل سنت برگردم و شيعه بشوم. در صحيحترين منابع اهل سنت است كه خداي عالم، هر شب در نيمه شب، از عرش به آسمان دنيا ميآيد و كارهايي را انجام ميدهد و طلوع فجر هم برميگردد. اگر اين روايت صحيح باشد، اگر خداوند يكبار به دنيا بيايد، تا ابد در زندان دنيا ميماند و ديگر نميتواند برگردد.
چرا؟ چون خداوند آمده روي زمين و ميخواهد طلوع فجر برگردد. الان مثلا در مشهد، طلوع فجر است. چند لحظه ديگر، در شهري ديگر طلوع فجر است و همينطور طلوع فجر بر روي كره زمين ميچرخد و هيچ لحظهاي از لحظات شبانهروز نيست، الا اين كه در يك نقطه كره زمين، طلوع فجر است و اين طلوع فجر هم ميچرخد. خداوند براي تمام مردم دنيا ميخواهد اين بساط را باز كند. اگر يكدفعه بيايد، ديگر نميتواند برگردد. اين آقايان، شعر گفتهاند، ولي به فكر قافيهاش نبودهاند.
گفت:
فهميدم كه مذهبي كه بر اينچنين رواياتي مبتني باشد، مذهب توحيد نيست. اين روايات، مخالف با فطرت و عقل است. مخالف با ليس كمثله شيء است و مخالف با و لم يكن له كفوا أحد است. اين روايات را بايد بكوبيم به ديوار.
خب، ابنتيميه صراحت دارد كه در مورد روايات تجسيم:
من تأول فهو كافر.
هر كس تمام روايات يا آياتي را كه درباره جسمانيت خدا است، تأويل كند، كافر است.
مثلا:
يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ
سوره فتح/آيه10
يعني دست خداوند و اگر كسي بگويد يعني قدرت خداوند، او كافر است.
و:
وَ جَاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا
سوره فجر/آيه22
خداوند حركت ميكند پيشاپيش ملائكهاي كه رژه ميروند.
هر كس بگويد منظور، امر خداست، خلاف شرع است و كافر است.
2. عدهاي ميگويند كه زنديق و ملحد و بيدين است. چون نسبت به نبي مكرم (صلي الله عليه و سلم) جسارت كرده و ميگويد وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و سلم) از دنيا رفت:
مات فات.
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و سلم) هيچ خاصيت و فائدهاي ندارد و حتي براي خودش هم دفعِ ضرري ندارد.
يعني همان حرفي است كه حجاج گفت:
عصاي من، ارزشش از پيامبر بالاتر است، چون با اين عصا ميتوانم يك مار يا عقربي را بكشم، ولي وجود پيامبر از كشتن مار و عقرب هم عاجز است.
يكي از دوستان نقل ميكرد كه ما در كنار قبر مطهر نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) بوديم و يكي از اين وهابيها ما را مسخره ميكرد كه اينهمه توسل توسل، الان من گرسنه و تشنه هستم و شما از پيامبر بخواه كه به من آب و نان دهد. آيا پيامبر همچنين قدرتي داري؟ گفتم: من هم گرسنهام است، شما لطف كن از خدا بخواه كه به من آب بدهد. جواب مغالطه، مغالطه است.
با دكتر غامدي ـ يكي از اساتيد دانشگاه أم القراي مكه ـ بحث ميكرديم و براي افطاري، ما را به منزلش دعوت كرده بود و به احترام ما هم تعدادي از اساتيد دانشگاه أم القري را هم دعوت كرده بود و چند نفر از دانشجويان هم بودند. بحث ما روي توسل بود. ايشان گفت: پيامبر كه از دنيا رفت، تمام شد رفت و ارتباطش با ما قطع شد و نه صداي ما را ميشنود و نه ما را جواب ميدهد. گفتم: شما، استاد دانشگاه هستيد. تمام مسلمانان جهان در نمازي كه ميخوانند، ميگويند:
السلام عليك أيها النبي و رحمة الله و بركاته.
حتي از هيئت عالي افتاي عربستان سعودي سوال كردند:
چون ما معتقديم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و سلم) صداي ما را نميشوند، آيا ميشود كسي به جاي السلام عليك أيها النبي، بگويد السلام علي النبي؟
آقاي بنباز فتوا داده و امضاء كرده:
السلام عليك أيها النبي گفتن در نماز، از واجبات است و نميشود تغيير داد.
گفتم: جناب دكتر! من از شما سوال ميكنم: اين همه مردم كه سلامِ خطاب ميدهند، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) يا ميشنود يا نميشنود. اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نميشنود، نستجير بالله، اين حماقت است. اگر پدر شما كه در مدينه است و شما اينجا نشستهاي، به او سلام كني، ميگويند كه آقاي دكتر، اول ما خلق الله (عقل) خود را از دست داده است. اگر ميشنود، پس حرف شما باطل است.
مقداري ماند و گفت: ما يك روايتي داريم در صحيحين.
گفتم: خب، استفاده ميكنيم.
گفت: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: اگر كسي به من سلام بدهد، خداوند، روحم را به جسمم برميگرداند و جواب سلام او را ميدهم و دوباره سر جاي خودم برميگردم.
گفتم: آقاي دكتر! شما يك تحصيلكرده و استاد دانشگاه هستيد. نبايد از اين عوام تبعيت كني. ما به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) سلام ميدهيم و اگر بنا است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) هر سلام ما را كه ميشنود، روح مطهرش از آن عرش بيايد به جسمش و برگردد، اين ديگر سلام نشد براي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، زجر شد. چون در هر لحظه، هزاران نفر به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) سلام ميدهند و هزار بار روح پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميرود بالا و پايين ميآيد. آيا اين درست است؟
ديد كه خيلي خراب شد و دانشجويان خنديدند، مقداري فكر كرد و گفت: روايت ديگري هم داريم.
گفتم: استفاده ميكنيم.
گفت: در روايت داريم كه خداوند ملائكهاي را در روي كره زمين پخش كرده است و هر كس به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) سلام ميدهد، سلام اينها را جمع ميكند و خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميرسانند و جوابش را هم ميگيرند و به مردم ميرسانند.
گفتم: آقاي دكتر! آن ملائكهاي كه سلام مردم را ميگيرند و به تريلي ميزنند و خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميبرند و دوباره جوابش را ميآورند، آن ملائكه، عاجز نيستند و حاجتهاي مردم را هم با يك وانت، بار ميزنند و خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميبرند و قضاي حوائج مردم را هم سوار يك سهچرخه كنند و به مردم برگردانند. اگر واقعا ملائكه، واسطه در سلام هستند، همين ملائكه واسطه هستند در قضاي حوائج.
ديد كه خيلي خراب شد، گفت: فلاني! الان وقت نماز عشاء است و بلند شويم وضوء بگيريم و برويم به مسجد. من هم گفتم: برويم.
البته من مفصلِ اين را در كتاب قصة الحوار الهادي آوردهام و عربي هم هست.
3. عدهاي هم ميگويند كه ابنتيميه منافق است. چون نسبت به اميرالمؤمنين جسارت كرده است. ابنتيميه ميگويد كه علي بن أبي طالب در 17 جا اشتباه كرد و خلاف قرآن فتوا داده است و در تمام جنگهايي كه داشت، براي رسيدن به رياست جنگيد و از مصاديق اين آيه شريفه است:
تِلْكَ الدَّارُ الْآَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (سوره قصص/آيه83)
آيا بغض از اين بالاتر؟ در صحيح مسلم آمده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:
لا يحبه إلا مؤمن و لا يبغضه إلا منافق.
صحيح مسلم، ج1، ص60
البته ابن حجر به يكي دو مورد اشاره كرده است و قضيه، خيلي عميقتر از اين حرفهاست. ابنتيميه نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام)، به قدري وقيحانه برخورد كرده است كه مثلا ميگويد:
شيعه هم نميتواند ثابت كند كه علي مسلمان بوده است.
يا:
علي، علمي نداشت و شاگرد مكتب ابوبكر بوده و اگر چيزي هم ياد گرفته، از ابوبكر ياد گرفته است.
يا:
جناب عثمان، حافظ قرآن بود و بعضي از شبها، تمام قرآن را در يك شب ميخواند، ولي م